گل پسرا قند عسلاگل پسرا قند عسلا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره
بابا سعیدبابا سعید، تا این لحظه: 40 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 37 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره

سه قلو ، قند عسلا گل پسرا

اشتیاق بچه ها

رفته بودم دنبال بچه ها ، معمولا هم از مدیرشون می پرسم چطور بودن . چون بچه ها مورد توجه همه هستن ؛ همه هم از کارهاشون خبر دارن. از اونجایی که کلاسشون هم شلوغ شده ، کلاسشون را عوض کردن و دقیقا کلاسشون جلوی میز مدیریت هست. مدیرشون می گفت : امروز مربی صدام کرده  میگه تو را خدا بیاین بچه ها را ببینین(سه قلوها). کتابهاشون را می خواستم بهشون بدم اما هنوز چیزی نگفتم و کتابهاشون را هم ندادم برگشتم می بینم سه قلوها (بچه های من) صندلیهاشون را چیدن ردیف جلو و نشستن.(موقعی که با کتاب کار می کنن صندلیها را ردیفی می چینن) خیلی خوشحال شدم . آخه درس خوندن من و باباشون در دوره ابتدایی ضعیف بوده. من خیلی هوش به بازی بودم و هیچوقت برای نم...
29 مهر 1394

نتیجه آزمایشات اردلان

یادم رفت بگم از نتیجه ها. خدارا شکر ، نتیجه خوب بود و هیچ جای ناراحتی نداشت .  اما خوب اردلان یکمی پاهای ضربدری داره فکر کنم ارشیا هم همینجوریه اما خیلی کم. اینطور که باباشون تشخیص داده کف پاهای اردلان صاف هم هست اما یکی از آشنایان که دکتر برده گفتن تا 7 سالگی بچه را اذیت نکنین بعد درمان کنین. هر دو مورد را هم ارث از باباشون بردن . اما هر دو خفیف هم هست. ارسلان خیلی شبیه باباش هست اما استخون بندیش به من رفته . البته مغرور بودنش به هر دومون. خدا را شکر کما بیش ، بی مشکل هستن. انشاءالله همه بچه ها سالم باشن و زیر سایه پر مهر پدر و مادرشون. خدارا شکر. ...
25 مهر 1394

پیشرفت بچه ها

هفته اول : آموزش شمردن 1 تا 5 به فارسی (که من قبلا همیشه تا 10 می شمردم که مربی گفت بیشتر از 5 نشمر) آموزش شمردن 1 تا 5 به انگلیسی (چند وقتی بود که باباشون می گفت باهاشون انگلیسی کار کن از الآن یاد بگیرن من می گفتم زوده بزار فارسیشون را یاد بگیرن ولی بابا از این آموزش خیلی خوشحال شد) آموزش سوره اخلاص  حدیث و بالوالدین احسانا آموزش سلام و خداحافظی آموزش نام کودک و مربی و مهد از بین همشون من فقط شمردن را تمرین کردم و نام کودک و مربی به نظرم هنوز برای بقیه زوده . بچه ها شمردن را بعد از من تکرار می کنن اما گاهی هم می شمرن و یکی ، دو تا را یا زیادی تکرار می کنن یا جا می ندازن. ارشیا علاقه خاصی ب...
25 مهر 1394

به آرزوم رسیدم

بچه های من اجابت دعای من هستن از خالق بی نظیرم. همیشه از خدا خواستم من را با بی فرزندی امتحان نکنه . چون خیلی سخته اما حالا امتحانی سختتر دارم با داشتن سه تا فرشته اونم پسر که باید درست تربیت بشن و آموزش ببینن تا شکرانه نعمتم باشن. خیلی دعاهای دیگه داشتم مثل سالم بودن بچه هام که خداوند عنایت کردن . امروز هم یه دعای دیگه اجابت شد. بچه ها بی گریه مثل یه آقا رفتن مهد. اردلان که کلا از خونه نق می زد که بغل کنمش ، حتی اجازه نمی داد وقتی بابا ماشین را از خونه برد بیرون ، برم در حیاط را ببندم. توی ماشین هم همش توی بغلم بود ، خلاصه بغل کردم و بردم دادم دست پرستار اما صدای گریه ای نیامد . آمدم اردلان و ارسلان را از ماشین پیاده کردم و د...
25 مهر 1394

روز کودک

روز جهانی کودک مبارک عزیزانم . امیدوارم کودک آزاری به صفر برسه و ما هم از مصادیق کودک آزاری به دور باشیم . می دونم خیلی با تأخیره اما اصلا حالم خوب نیست . بی چاره بابا سعید که باید از چهارتا بچه نگهداری کنه. (  منم که مریض می شم از بچه ها بدترم) این روزها من و مامانم اصلا حالمون تعریفی نداره. مامانم مهمون داره و فامین میان و میرن و از راه دور البته و باعث شادی و شعفن اما خوب مامانم توانش کم شده و زنداداشم هم جراحی کردن و خونه مامان هست فکر کنم ده دوازده روزی هست که جراحی کردن ولی سعی می کنه کارهاش را خودش انجام بده و رادین جونم (برادرزادم) هم با بچه ها راه نمیره و مدام دعوا می کنن یا نمی دونم توقع داره هم سن خودش رفتار کنن در...
22 مهر 1394

مهد کودک 4

هنوزم وقت میرین مهد گریه می کنین . با مدیرتون صحبت کردم گفت حالا که اینقدر حساسین به مربی می گم بچه های شما را نبره توی کلاس توی سالن بازی باهاشون باشین تا کم کم خودشون برن. روز سه شنبه همین کار را هم کردم و ارسلان بعد از کمی بازی بهش گفتم برو کیفت را بگذار توی کلاس و سلام کن ، ارسلان رفت و برنگشت . به ارشیا گفتم رفت و با گریه و نگرانی از نبودن من برگشت و اردلان هم همینطور. پرستارشون دوباره باهاشون بازی کرد ولی ارشیا از من که روی صندلی یه گوشه سالن نشسته بودن جدا نمی شد، گفتم بدو برو سوار ماشین بشو الآن ارسلان میاد میشینه ، ارشیا سوار شد و پرستار اینور و اونور هل می داد و سر و صدا می کرد بعد به اردلان گفت بیا هل بده. اردلان هم با پر...
16 مهر 1394

دلم...

دلم گرفته به اندازه همه دنیا ... دلم از یه آشنای نامهربون قدیمی گرفته ... اصلا دلم از این دنیا گرفته ... اصلا دلم از خدا... نمی دونم حکمت کار خدا چیه ؟ همیشه برام سوال بوده . شاید خدا تو برزخ هم شده جوابم را بده.  ولی می دونم فقط خدا را دارم که صداش کنم . بازم می گم خدا را شکر که خدا داریم. خداااااااااااااااا می دونم روی شونه هات داری از کوه بالا می بریم . به این بنده نا شکرت صبر بده . فقط صبر بده. ...
15 مهر 1394

اخلاق بچه ها

سعی می کنم صبورانه و  با محبت رفتار کنم و از الفاظ زیبایی استفاده کنم برای صدا کردنتون اما صبرم را تموم می کنین .  یاد گرفتین که آشغال نریزین حتی بیرون از خونه . توی خونه آشغال را می گذارین روی کابینت بیرون به دستم می دین. از خرده کاغذ و ... گرفته تا هسته میوه. وقتی قرار غذا بخورین یا میوه خودتون زیر انداز پهن می کنین ، اگر هم من پهن کنم می دوین میاین می شینین اگر از غذا یا میوه یا خوردنی خوشتون نیامد پا می شین میرین. دارین یاد می گیرن هر چی بهتون بدم بگین مرسی . دیروز که سر سفره بابا به ارشیا قاشق داد ارشیا خیلی عادی گفت مرسی اما بابا چنان ذوقی که که نگو و برای من که کنارش بودم دور از ارشیا تعریف می کرد منم که این رفتار ب...
11 مهر 1394

بازی مسالمت آمیز

بچه ها داشتن توی حیاط سه چرخه بازی می کردن که رادین آمد پیششون .  ارشیا هم سه چرخه اش را داد رادین و خودش تنها ماشینی که از تولد سال پیش سالم مونده را برداشت و شروع کرد به بازی. اینجوری شد که محبتهای ارشیا رادین را هم که خیلی یاد نداره ارتباط برقرار کنه به جمعشون اضافه کرد. رادین خوب شروع می کنه اما چند دقیقه نشد خسته میشه و بچه ها را می زنه منم یه مدتی فرصت بازی با هم را فراهم نکردم الآن دیگه رادین کمتر خشونت به خرج می ده و داره یاد می گیره توی جمع بچه ها چطور باشه اما تا بخواهد بزنه دوباره بچه ها را ازش دور می کنم. اگه بالا باشم میارم پایین اگه حیاط باشم میارم تو ولی یه وقتهایی هم مجبورم اسم رادین را صدا کنم که خیلی ناراحت میشه ...
11 مهر 1394